تو بیا

| |

تو بیا پنجره را باز کنیم تو بیا نغمه ای آواز کنیم
تو بیا تو بیا تا که در این مات ترین لحظه ی شب یک غزل زندگی آغاز کنیم
تو بیا تا که خدا را با ما با هم محرم راز کنیم
بال ها باز کنیم برویم بالا باز هم بالاتر
تو بیا تا که به سمت خورشید عزم پرواز کنیم

تو بیا سبز شویم تو بیا دست اندر دست ما برای این خاک سرنوشت ساز شویم

تو بیا تا همه یکدل یک رنگ با ستاره ها دمساز شویم

تو بیا ایران را غرق در نور کنیم غرق در خوشبختی از ستم دور کنیم

تو بیا تا شکفیم بار دیگر با هم چشم مزدوران را اینچنین کور کنیم
تو بیا تا یک شب بر فراز این بام بار دیگر چون پیش ساعتی در آنجا نغمه ی الله اکبر
را طنین انداز کنیم

تو بیا تا ما همه با هم چشم ها باز کنیم در میان مردم ناله آغاز کنیم

ناله ای بر حال ساقه ی یاس کنیم ساقه ی بشکسته اندکی ناز کنیم

تو بیا تا که به یاد شهدا قرآن باز کنیم و بخوانیم کمی از سخنان معبود وبدانیم که او اینچنین می گوید
که شهیدان گر چه که به خون غلطیدند اما زنده اند آنان و در نزد یار آنان مهمان اند
تو بیا تا به همه یاد دهیم که خدا نزدیک است و خدا در همه جاست و خدا در همه جاست و به یاد آریم کنون که خدا یاور ماست و بدانیم که او می گوید
ان الباطل کان زهوقا به راستی باطل رفتنی است

تقدیم به تمام آزادگان این کره خاکی

4 comments:

Unknown said...

damet garm khodaiish

Morteza Naghipoor said...

نفسی بیش تا زوال ظلمت شب باقی نیست

Mehdi said...

مجي واقعا شعر از خودته؟ خيلي دمت گرم بابا

اين شعر رو هم تقديم مي كنم به تو و همه ادماي درد اشنا، از فريدون مشيري

ای ستاره ها که از جهان دور
چشم تان به چشم بی فروغ ماست!
نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
+++++++++++++++++++++++++
ای ستاره ای که پیش دیده منی!
باورت نمی شود که در زمین
هر کجا بهر که می رسی
خنجری میان مشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است!
+++++++++++++++++++++++++
آنکه با تو می زند صلای مهر
جز به فکر غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راه توست
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است!
+++++++++++++++++++++++++
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشق مان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق ، زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه شبانه است
++++++++++++++++++++++++
ای ستاره باورت نمی شود
در میان باغ بی ترانه زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است
لاله های دوستی فسرده است
غنچه های نورس امید
لب بخنده وانکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است
+++++++++++++++++++++++
ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بیکرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره زمین پریده است!
+++++++++++++++++++++++
آن شقایق شفق، که میشکفت
عصرها میان موج نور
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خاک وخون تپیده است
دود و آتش به آسمان رسیده است
+++++++++++++++++++++++
ابرهای روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است
+++++++++++++++++++++++
ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردناک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
+++++++++++++++++++++++
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس!
بیش از این مپرس
++++++++++++++++++++++++
ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگر زخاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمی رسد؟
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی رسد؟
++++++++++++++++++++++++
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته می شود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
در گلو شکسته می شود…

فریدون مشیری

Moji said...

دم همه ی شما دوستان عزیزم گرم.مهدی شعر از خودم است.